٭ چه خوبه که آدم هميشه يک نيم نگاهی به گذشته داشته باشه. اينکه چی بود و الان چی هست. موفقيتهائی که الان داره رو چطوری بدست آورده و در گذشته چه مشکلاتی داشته. چه کسی کمکش کرده تا به وضعيت کنونی برسه. به قول يکی از عزيزانم ، واقعا در دعاهامون هميشه بايد از خدا بخواهيم که بهمون يه کم « جنبـه » هم بده. واقعا بايد ترسيد از روزی که گدائی معتبر بشه.
هفت سال پيش همکارم شد. از ظاهرش و طرز برخوردش معلوم بود که آدمی بسيار ساده است. يه کم دستپاچگی در کارهاش داشت که برميگرده به دوران تحصيلش و اينکه آموزش درستی نداشت. حسرت اين رو داشت که يه روزی مجری يه پروژه بشه ، بشينه پای کامپيوتر و داده ها رو آناليز کنه. در همون دوران برای يکی از همکارانم مشکلی بوجود اومد و استعفاء داد و رفت. پروژه ناتمومش رو به اين دادند. اتمام فاز عملياتی ، آغاز مشکلاتش بود. اون موقع وقتم آزاد بود و ۷۰ درصد کارهاش رو انجام دادم. در اين مدت سعی کردم کارها رو خودش انجام بده تا ياد بگيره چکار کنه.
مدتی بعد رئيس بخش منتقل شد. خودش هم نفهميد چطور حکم رياست بخش رو بهش دادند. شايد در رويا هم چنين روزی رو نمی ديد. وقت تصفيه حساب رسيده بود. تمام عقده های اين چند سال رو در کمتر از چند ماه خالی کرد. کار بجائی کشيد که درخواست کردم به بخش ديگه منتقل بشم. بچه های تهران شديدا مخالفت کردند و گفتند کاری به کارش نداشته باش ، کار خودت رو بکن. چشم به روی تمام ناجوانمرديهاش بستم و باز هم در کنارش بودم و کمکش کردم. برای هر جلسه و دفاعيه که داشت ، بدون اينکه کسی بفهمه کارهاش رو انجام دادم و البته اينم بگم که تمام افتخاراتش مال خودش شد. معدود افرادی می دونستند که من هم در اين گزارشات سهيم هستم.
گويا هنوز عقده هائی براش باقی مونده. هنوز هم از اين ناراحته که بچه های دفتر مرکزی ، بخش رو به اسم من می شناسن و کارهائی رو که اون بايد انجام بده از من می خوان. وقتی هم ميگم به خودش بگين در جواب ميگن نمی تونه انجام بده.
دوست عزيز؛
تو که هنوز هم فرق يه CD تصويری و mp3 رو نمی دونی ، هنوز هم با يه Error ساده کامپيوتر دست و پات رو گم ميکنی ، هنوز هم در آماده کردن Power point گزارشاتت مشکل داری ، هنوز وقتی گزارش نهائی می نويسی بقيه من رو بازخواست ميکنن که چرا گزارشت رو نخونده به تهران می فرستيم ، طاقت پذيرش هيچ انتقادی رو نداری ، اگه وساطت من نبود تا بحال بارها تکنسينها تو روت وايساده بودن ، ....
هيچ می دونی که چرا رئيس بخش شدی؟ هيچ می دونی چرا حاضر نشدم با حفظ سمت اين پست و دو پست سازمانی ديگه رو قبول کنم؟ هيچ می دونی چرا اصلا در کارهای بخش دخالت نکردم؟ هيچ می دونی چرا در جلسات شرکت نمی کنم و تنها می فرستمت؟ ...
نه ، نمی دونی. نبايد هم بدونی. جز اين هم انتظاری ازت نيست. شايد يه روز خودم بهت بگم. اونروز قيافه ات واقعا ديدنی ميشه. کمی صبر داشته باش. روزهای جالبی در پيش خواهی داشت. فقط صبر کن. می دونم هنوز هم از شوک ديدن نامه ای که برام رسيده بيرون نيومدی. شايد برای تو رئيس بخش بودن و شرکت در چند جلسه ، مهم باشه. ولی برای من چيز ديگه ای مهم بود که تلاش چهار سال پيگيری و خون دل خوردنم رو دارم ميبينم. در کنار همه پروژه های تحقيقاتيم ، يه پروژه هم برای خودم و زندگيم نوشتم. فاز مطالعاتيش تموم شد. فاز عملياتيش هم تموم شد. آناليز داده ها رو هم تموم کردم. حالا منتظر نتيجه هستم. مطمئن باش يه همچين پروژه ای رو هرگز نمی تونی انجام بدی. هرگز.