٭
طی چند سال اخير اونقدر کارم زياد شده که کمتر فرصتی پيش مياد تا بتونم يه سر به صيدگاههای منطقه بزنم. ديروز بعد از دو سال به يکی از صيدگاههای اينجا رفتم. راستش خيلی دلم برای اينجا تنگ شده بود. طبيعتش يه حس خاصی داره و به محض اينکه از ماشين پياده ميشم ، يه آرامش خاصی پيدا ميکنم. شايد به خاطر اين باشه که اينجا هميشه ساکته و تعداد محدودی صياد محلی رو ميشه ديد که سرشون به کار خودشون گرمه. نه از اون سر و صدای هميشگی بازار فروش ماهی خبری هست ، نه از کنجکاوی صيادان که با ديدن يک غريبه بيخ گوش هم پچ پچ ميکنن.
ما در سالهای ۷۲ تا ۷۵ اينجا يک ايستگاه داشتيم و برای نمونه برداری و اجرای پروژه ها بعضی از همکارانم بيش از يک هفته اينجا می موندن. از شانس من ، بعد از سال ۷۶ اين ايستگاه برای هميشه تعطيل شد و از اون يک مخروبه باقی مونده. قسمتهای بالائی اين منطقه پوشيده از درختهای مانگرو هست و لابلای اين درختها هم ميشه کلی پرنده ديد. همکارام تعريف می کنند که شبها با قايق می رفتند تو خليج و ماهيگيری می کردند. روزها هم نمونه برداری داشتند و معمولا در چنين سفرهائی افرادی انتخاب می شدند که خيلی به هم نزديک بودند و هيچوقت مشکلی بين اونها بوجود نيومد.
سه ساعت تو خليج اينجا قايق رانی کرديم ، اون هم با قايق حراست دريا که موتور ۲۰۰ داشت و سرعتش واقعا سرسام آور بود. يه گزارش تصويری يک ساعته هم تهيه کردم که اگه تامين اعتبار بشه ، ميدم ميکس و صدا گذاری کنن. اين عکس سوغاتی سفرم هست و تقديم ميکنم به همه دوستداران دريا و طبيعت بی نظير اون.
و امـــا ...
سال گذشته يکی از دوستانی که وبلاگم رو می خونه ، به يکی ديگه زنگ ميزنه و ميگه با کاپيتان مشکل داری؟ اين دوست عزيز هم که قبلا اون متن رو خونده بود ، بار ديگه مياد سراغ وبلاگم و با ديدی که از اون تماس داشت اينجور برداشت ميکنه که اون متن مربوط به اون ميشه. واقعا متعجب شدم که چرا اون دوست گرانقدر اينقدر دهن بين بود که با يه تماس ناقابل خيلی راحت دچار اين ذهنيت شد. هر چی گفتم اون متن اصلا ربطی به تو نداشت ولی پاک کردن اين ذهنيت کار آسونی نبود. نمی دونم ، شايد هنوز هم اين ذهنيت همراه اون دوستم باشه.
در وبلاگ « بائـوبا » خوندم که يه نفر به جای صاحب وبلاگ ، جواب کامنتها رو ميده و به اسم بائوبا در وبلاگها کامنت ميگذاره.
يکی هم بجای من در وبلاگ « هشت پا » کامنت گذاشته بود.
يه شب يه نفر ازم می پرسه: بين تو و صاحب فلان وبلاگ رابطه ای بوده؟ می پرسم: چی شد که اين سئوال رو پرسيدی؟ ميگه: در جمع وبلاگی يه همچين چيزی رو شنيده. باز هم حرفهای خاله زنکی که معمولا در جمع های وبلاگی وجود داره.
فرد يا افرادی هم در چند روز گذشته لطف کردند و در يکی از وبلاگهای بسيار زيبا و نسبتا معروف ، برای نوشته ای ، کامنتهای ناجوری نوشتند.
ديشب يه آفلاين ديدم که چرا برای فلان وبلاگ ، فلان کامنت رو می نويسم و اين کامنتها رو حمل بر بی حرمتی به خودش و حرفهاش دونست. يه بحث کوچيک باهاش کردم ولی ديدم فايده نداره و نميشه قانعش کرد. متاسفانه اين دوست عزيز با ذهنيتی که نسبت به صاحب وبلاگ داشت به مسئله نگاه کرد و به جانبداری از يه نفر ، اينطور روزی رو که به اين خوبی شروع کرده بودم خراب کرد و تمام انرژی مثبتی که از تصوير بالا گرفته بودم ، به هدر داد.
هر کسی مسئول کار خودشه و به هيچ کسی هم مربوط نيست که در وبلاگش چی می نويسه و يا برای وبلاگهای ديگه چه کامنتهائی ميگذاره. من و بسياری از وبلاگ نويسهای ديگه ، کارت دعوت برای کسی نفرستاديم که بيان و وبلاگمون رو بخونن. خدا رو شکر به قدر کافی وبلاگ داريم و اگر کسی از محتوای يک وبلاگ خوشش نمياد ، بهتره ديگه نره سراغش و بره وبلاگهای مورد علاقه خودش رو پيدا کنه.
چطور به خودمون اجازه ميديم که از کسی که نه اونو می شناسيم و نه تا بحال ديديم و نه حتی می دونيم که از نظر اخلاقی چه جور آدمی هست بپرسيم که چرا اينجور کامنت برای فلانی می نويسی و از همه بدتر اينکه محتوای اون کامنت رو توهين به خودمون بدونيم.
از آغاز امسال تا بحال چيزای عجيب و غريب در اطرافيانم زياد ديدم که کلا با چيزی که از اونها در ذهنم ساخته بودم ، کلی منافات داره. از خيليها انتظارات زيادی داشتم که در برخورد با مسائل رفتار و واکنش درستی داشته باشند ولی افسوس که اينها همش خيال بود و واقعيت چيز ديگه. بايد يه تجديد نظر کلی در مورد ارتباطم با اين دوستان داشته باشم.
کـلام آخـر:
يک بار قبلا اينجا نوشتم و مجبورم باز هم بنويسم « اميدوارم کسی نوشته های من رو به سليقه خودش به ديگران نسبت نده و از همه مهمتر اينکه اميدوارم ديگه شاهد اين نباشم که کسی برای کامنت نوشتنم ، من رو بازخواست کنه. از اينکار شديدا منزجرم و ممکنه اين بار حرمت هيچ چيز رو نگه ندارم و ... »
دوستان عزيز ، چرا وقت و انرژی خودتون رو صرف اين چيزهای پوچ و بی فايده می کنين؟؟؟