-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

12.02.2004

٭ يک زندگی ايده آل:
صبح با هر جون کندنی شده ، از خواب بيدارت می کنند. وقتی وارد دفتر کارت ميشی انگاری غم دنيا رو می ريزن تو دلت. هنوز نصف مغزت خوابيده و تا چای نخوری بيدار نميشه. نيم ساعت طول ميکشه تا برات چای بيارن. يواش يواش مغزت آماده ميشه برای کار. نامه های اداری و برگه های تکنسينهات رو امضاء ميکنی و ميری سراغ کامپيوترت. تا ساعت سه و نيم کار ميکنی و از اين خوشحالی که آخر هفته شده و دو روز تعطيلی.
ميرسی خونه ، تازه دوزاريت ميفته که از ناهار خبری نيست. دست به دامن « جناب مرغ » ميشی و يه املت با نون بيات دو روز پيش رو نوش جون ميکنی. با خودت فکر ميکنی که يک ساعت خواب انرژی لازم واسه شب بيداری رو بهت ميده.
از خواب که بيدار ميشی ، ميبينی همه جا تاريکه. کورمال کورمال دنبال کليد ميگردی. وقتی چراغ روشن ميشه ميبينی ساعت ۹ شب شده. حالت گرفته ميشه که کلی از کارت عقب افتادی.
يه دوش آب سرد ، يه چائی تازه دم « به قول خودم: خون کفتری » ، افزايش نيکوتين خون به مقدار لازم ، يه موزيک لايت باحال ، شروع کار نيمه تموم گزارش ، نثار جملات بسيار زيبا به همکاران عزيزی که اين همه بهت لطف دارن ، ساعت چهار صبح ، گرسنگی ، چند لقمه نون و پنير ، ساعت ۵ صبح ، ديگه چشات داره سياهی ميره ، بسه ديگه دارم ميميرم از خستگی.

واقعا افسوس می خورم به حال اون دسته از هم رديفان شغليم که اونور آبها هستند و حسرت داشتن يه همچين زندگی باحالی رو دارند. ولی مشکل خاصی نيست. حاضرم جای خودم رو با اونها برای يه ماه هم که شده عوض کنم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home