-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

12.18.2004

٭ ديشب از سرما مثل بيد می لرزيدم و امشب اونقدر هوا گرم شده که مجبور شدم کولر اتاق رو روشن کنم. اينجا هوا همچنان گرمه و انگار نه انگار که يه هفته ديگه زمستون شروع ميشه.
روز آخر ، قبل از برگشتنم با يکی از همکاران سابقم که بيش از يه سال اينجا با هم کار می کرديم ، قرار گذاشتم که همديگه رو ببينيم. در سفر قبليم از مشکل حادی که گريبانگيرش شده بود صحبت کرد و ديروز فرصت کافی داشتيم که بيشتر با هم صحبت کنيم. با توجه به آشنائی قبلی که با هم داشتيم متوجه شدم که يکی از دلايل اصلی اين مشکلش برميگرده به کارهائی که قبلا انجام داده بود. خيلی جالبه که برای چندمين بار دارم اين تجربه تلخ رو در زندگی بعضی از دوستانم ميبينم. هر بار که يه همچين چيزی رو می شنوم ، چند روز ميرم تو فکر و به خودم فکر می کنم. شايد من هم دارم تاوان يه سری از سهل انگاری ها و اشتباهاتم رو میدم. بقول يکی از عزيزانم تا تاوان اشتباهاتمون رو نديم ، روزهای خوش زندگی به سراغمون نميان و همچنان درهای خير و برکت به روی ما بسته می مونه.
مدتها بود که می خواستم از اين دوست عزيزم که از روزی که باهاش آشنا شدم ، هميشه دلسوزانه کمکم کرد و من واقعا مديونشم ، يادگاری داشته باشم. اينبار وقتی ديدمش گفتم که چی می خوام. مثل هميشه مهربانانه درخواستم رو شنيد و اون چيز رو در يه لفاف سبز رنگ پيچيد و بهم داد. اونقدر خوشحالم که حد نداره و اين يادگاری اونقدر برام ارزشمند هست که نميشه بيان کرد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home