٭ آخه اينم شد شانس. روز تولدت بشه روز بزرگترين فاجعه در چند سال اخير (زلزله بم). روز عزای عمومی. يکی نيست بگه: پسر از چی شانس آوردی که بخوای از روز تولدت بياری.
سال گذشته يه همچين روزی ، خليج فارس بودم و برای آمارگيری از شناورهای « پرساينر » چند روزی رو درکنار يکسری ملوان سياه سوخته گذروندم. خيلی برام جالب بود که برای کريسمس چه تدارکی ديده بودند و صدای خنده و موزيک يه لحظه هم قطع نمی شد. ملوانها همگی از کشور « غنـا » بودند و گاهی هم به سبک آفريقائيها می رقصيدند. به قول سرآشپز کشتی اين رقص بيشتر شبيه رقص بارون سرخپوستها بود.
بگذريم؛
از روز جمعه تا ساعت ۱۲ امشب دوستان با تلفن ، SMS ، ايميل ، آفلاين و حتی تو Orkut تبريک گفتند. جالبه که اين روز به ياد يکسری از دوستانم بود که اصلا فکرش رو هم نمی کردم روز تولدم رو بدونن. از همه ممنونم که به يادم بودند و از صميم قلب ميگم: دوستتون دارم.
امسال هم مثل سالهای قبل ، نه از کيک و شمع خبری بود نه از حتی يه مهمونی کوچولو. تنها کاری که کردم اين بود: فندک رو روشن کردم ، کمی به شعله لرزانش نگاه کردم ، فوت کردم و با خودم زمزمه کردم: تولدت مبارک ، خدا کنه سال ديگه جائی باشی که مدتهاست آرزو داری.