٭ پنج سال گذشت. درست يک هفته قبل از يک سفر چهارده روزه در دريا ، همه چيز تمام شد. من موندم و هزار حرف نگفته. در اين چهارده روز تمام اون حرفها رو با خودم مرور کردم. تنها چيزی که آرومم می کرد دريا بود و شنيدن صدای موجها.
حالا بعد از پنج سال ، پيغامی بهم ميرسه که ...
در جواب ميگم: نه ، خيالش راحت باشه ، کينه ای ازش به دل ندارم. درسته ، هنوز هم ازش دلخورم ولی موردی برای کينه وجود نداره. مطمئن باشه هر وقت به يادم ميفته براش دعا هم می کنم.
در خلوت خودم فکر می کنم: پنج سال بايد می گذشت تا خيلی چيزها روشن بشه. زمان زيادیه.
بعد به خودم ميگم:
آيا پنج سال ديگه يه همچين پيغامی رو باز خواهم شنيد؟؟؟