٭
شمـارش معکـوس
بالاخره بعد از ۸۱ روز انتظار شمارش معکوس آغاز شد و نتيجه ۴ سال خون دل خوردن و تلاش شبانه روزی رو امروز ديدم. شايد اين انتظار بيش از حد موجب شد که اون شور و شعفی که از شنيدن اين خبر بايد پيدا می کردم ، در خودم احساس نکردم. ولی شکر خدا همه چيز درست شد. حالا بايد منتظر جدال دو نيروی بزرگ باشم و ببينم که کداميک در اين نبرد پيروز خواهد شد.
همه چيز آماده پرواز است ، پرواز به مقصدی آشنا ، مقصدی سرشار از عشق و خاطره. طی اين مدت بارها بال و پر پروازم را چيدند ، بارها نااميد شدم ، ولی در اوج نااميدی تنها اميدم به يک حقيقت بزرگ بود که معتقدم تنهايم نمی گذارد.
هنوز دليل اين تاخير بيش از حد را نمی دانم. مانده ام با هزار و يک علامت سئوال ، با هزار و يک شايد ، با هزار و يک ترديد. تولد گلی زيبا را در زمستان از ياد برده بودم. شايد تولد و حضورش ، زمستان مرا بهاری کرده است.
تنها در اتاقم نشسته ام ، باز هم When winter comes ، ديگر از دلتنگی خبری نيست ، تنها خاطره ای در آن دور دستها بجا مانده است. نگاهم بی هدف در اتاق می چرخد ، گلدان خالی اتاقم را ميبينم ، عجيب است ، انگار زمستان او نيز بهاری شده است.