٭ گريه چه فايده ای داره ، موقعی که زنده بود کجا بودی؟ چقدر بهت گفتم بيا و تو هميشه امروز و فردا کردی. آخرش هم موقع مرگ نه تو رو ديد و نه بقيه بچه هاش رو.
اين دوستم رو از دوران دبستان می شناسم. سه نفر بوديم و در بين ما ، شرايطش کاملا متفاوت بود. تا جائيکه به خاطر دارم هرگز مشکلات من و اون يکی دوستم رو نداشت. دانشگاه آزاد قبول شد و چهار سال حال کرد. همه می گفتيم اين مدرک به کارت نمياد ولی فقط می خواست يه مدرک داشته باشه. سربازيش رو هم که انگار رفته بود تفريح. اصلا خدمت نکرد و بيشتر مواقع با دوستاش شمال بود و عشق و حال. بعد از خدمت شش ماه بيکار گشت و بعد رفت اروپا. سه چهار ماه تو اروپا بود و تا تونست از اين کشور به اون کشور رفت و کلا در اين مدت جاهای ديدنی اروپا رو ديد. بعد اومد ايران و يک ماه بعد فهميدم رفته تگزاس پيش خواهرش.
پنج سال از رفتنش ميگذشت و هربار برای اومدن به ايران بهانه مياورد. هر چی بهش می گفتيم پدرت مريض شده و ديگه مثل سابق نمی تونه پيگير درمانش باشه ، بيا يه سر بهش بزن ، به خرجش نرفت. می دونستيم که هزينه سفر از آمريکا به ايران زياده ، ولی اين رو هم می دونستيم که برای اون اصلا اين هزينه هيچ بود.
الان که اين مطلب رو می نويسم تو راه برگشت به آمريکاست. موقع خداحافظی گفت برای سال پدرم ميام ايران. ولی همه می دونستيم که ديگه نمياد مگر اينکه برای مادرش خدائی نکرده اتفاقی بيفته. حالا با توجه به پول هنگفتی که بدست مياره ديگه ايران رو می خواد چيکار. حتم دارم که خواهر و برادر ديگه اش که الان ايران هستند هم تا چند وقت ديگه ميرند.
روزگار غريبيه ، در تمام مدتی که در مراسم چهلم درگذشت پدرش بودم ، خاطرات زمان دبستان رو بخاطر آوردم. پدری که واقعا برای بچه هاش هيچ چيز کم نگذاشت و کمترين توقعش ديدار اونها قبل از مرگش بود. اگه پدری بيخيال بود و تنها به خودش فکر می کرد و آينده فرزندانش رو در نظر نمی گرفت ، هرگز از کار دوستم دلخور نمی شدم. دردآور ترين لحظه ای که ديدم ، موقع خداحافظی با مادرش بود که بعد از اينکه ماشين از کوچه خارج شد ، کنار ديوار حياط روی زمين نشست و چنان گريه ای کرد که اشک همه سرازير شد.