٭ صبح به سختی بيدار شدم. قدم که به کوچه گذاشتم ، يه نگرانی و دلشوره رو حس کردم ، ضمير ناخودآگاه ندا می داد که امروز يه اتفاقی بايد بيفته. تو سرويس سعی کردم افکارم رو منحرف کنم ، به کار و چيزهائی از اين قبيل فکر کردم ولی باز هم اون دلشوره بود. لحظه به لحظه اين اضطراب رو قويتر حس می کردم و خيلی عذابم می داد. تو جلسه اصلا حواسم به گفتگوی همکارانم نبود. به قدری اعصابم بهم ريخته بود که پلک چشمم شروع به لرزش و پريدن کرد.
برای اولين بار رفتم پای اينترنت اداره و چند وبلاگ رو خوندم. آپديت آنتی ويروس رو دانلود کردم. حجمش زياد بود و خواستم روی فلش ديسک کپی کنم تا روی کامپيوتر اتاقم بريزم. در کمتر از چند ثانيه ديدم دود از فلش ديسک بلند شده. بله ، سوخت و ميون بی پولی و هزار گرفتاری که داشتم ، خريدن يک فلش ديسک هم اضافه شد.
تو راه برگشت به خونه به اين خيال بودم که اين اضطراب و دلشوره شايد همين بود و اين ضرر رو بايد می ديدم. غافل از اينکه اتفاق مهم ديگه ای در راه بود. برای تسکين اعصابم بهترين چيز رو دوش آب سرد ديدم. تازه از حمام بيرون اومده بودم و راه افتادم برم طبقه پائين تا يک چای برای خودم بريزم که ديدم پدرم وسط اتاق به پشت افتاده و بيهوش شده. هر چی صداش کردم و آب به صورتش زدم ديدم تکون نمی خوره. هيچکس جز من و اون تو خونه نبود و معلوم نبود چند وقته که به اين حال افتاده ...
۱۱۵ ، آژير آمبولانس ، بخش اورژانس ، پيدا نکردن رگ ، سی تی اسکن ، احتمال سکته مغزی ، بيهوشی مطلق ، صدای ناله ، بيحس بودن سمت راست بودن ، صدای موبايل ، داداش خودت رو برسون ، گريه برادر ، متخصص جراحی ، سکته مغزی کرده ، بخش مراقبتهای ويژه ...