-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

5.13.2005

٭ در اين مدت همه اقوام و آشنايان به ديدن ما آمدند و در لابلای حرفها و خاطراتشان ، گوشه هائی از مهارت و کارهای فنی پدرم رو گفتند که نشنيده بوديم و همه افسوس می خوردند که چه زود اين اتفاق افتاد و ايکاش من يا برادرم گوشه ای از کارهای پدر را ياد می گرفتيم. من که از اول هم با کارهای فنی ميانه ای نداشتم ولی برادرم با اينکه زمينه اين شغل را داشت ولی وارد اين حرفه نشد.
بالاخره يکروز بايد از اين دنيا سفر کرد ولی اين سفر برای پدرم خيلی زود و ناگهانی بود. من هنوز هم باور ندارم. شايد به قول داداشم چون مدتها از خونه دور بودم ، قبول اين قضيه برام راحت تر شده.

از دوستانم که زحمت کشيدند و با تماس ، کامنت و ... اظهار همدردی کردند ، سپاسگزارم و واقعا ممنونم از اون دسته از دوستانی که عليرغم تمام کدورتهائی که بين ما بود ، باز هم تماس گرفتند. خيلی جالبه که در اين چنين وقايعی از اونهائی که انتظار نداری که حتی به يادت باشند ، چيزهائی ميبينی که اشک به چشمات مياره و در مقابل از اونهائی که انتظار داری ، هيچ چيز نمی بينی. همين باعث ميشه که اون اپسيلون اميدی که بهشون داری ، کاملا از بين بره و بعد از نماز ، وقتی سر بر سجده ميگذاری تا دعا کنی ، به خدا بگی: خدايا ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home