٭ سفری يکروزه به تهران ، ديدن دوستان و همکاران ، جلسه ای کاملا تشريفاتی و بی حاصل (مثل هميشه) ، جاده فيروزکوه و تداعی خاطره مسافرتهای خانوادگی در اين مسير ، يکروز استراحت ، دفتر کار ، فاکس تسليت دوستان و آشنايان ، نوشتن گزارشات ، ...
زندگی مانند گذشته در جريان است و گريزی هم نيست ، بايد با شرايط جديد عادت کرد و همه چيز را به فراموشی سپرد. کار سختی است ولی چه می توان کرد. شديدا در پی يافتن خويش هستم و هنوز خود را نيافتم. توان کار کردن از من سلب شده است و در اين بين خرده فرمايشات معاون برايم گران شده است. با مادر تماس ميگيرم بلکه بتوانم کمی آرامش کنم. تلاش بيهوده ای است و درمانده می شوم.
پ.ن:
در اين دنيای مجازی وبلاگی ، گاهی لازم است که بعضی چيزها را به روی خود نياوری و وانمود کنی که دوزاريت بدجوری چکش خورده و کج شده است. هر چند که اطمينان داری به چيزی که حس ميکنی ولی بهتر است بيخيال باشی. کنايه ها را بخوانی و دم نزنی. آنقدر صبر کردی که پوستت مثل کرگدن کلفت شده ، پس همه چيز را بسپار به يگانه تکيه گاهت.