-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

5.24.2005

٭ باز هم برای پيگيری يک کار اداری دو روز گذشته رو در تهران بودم. فقط با يکی از دوستان تماس گرفتم تا برای آخرين بار ببينمش. الان که پای کامپيوتر نشستم و اين متن رو می نويسم در راه مالزی هست و شايد تا دو سال ديگه نبينمش. اين دوستم از دوستان زمان کاريم در جنوب هست و بعد از باز نشسته شدن پدرش که به تهران رفتند ما همچنان با هم در تماس بوديم و هر وقت که به تهران ميرفتم ، يه سر به خانواده اش ميزدم. نتونستم در مهمانی خداحافظيش شرکت کنم ولی خدا رو شکر که تونستم دو روز قبل از رفتنش ، ببينمش.

هشت پا طبق معمول مچم رو گرفت و وقتی فهميد تهران هستم مثل هميشه شاکی شد و چند جمله زيبا نثارم کرد. دوست عزيزم ، باور کن نمی خوام من رو با اين قيافه ببينی ، نه تنها تو ، نمی خوام هيچکدوم از بقيه دوستانم من رو با اين قيافه ببينند. حال و روزم و لباس تنم ، مثل رنگ زمينه وبلاگم هست. بگذار يه کم زمان بگذره و خودم رو پيدا کنم.

در اين اوضاع نابسامان ، درد کليه که سالی يکی دوبار به سراغم مياد ، باز هم برام مشکل ساز شد و امروز به محض رسيدن به اداره ، به اورژانس بردنم. نتايج سونوگرافی نشون داد که کليه چپم پر از سنگريزه هائی به قطر کمتر از نيم ميليمتر شده و برای دفع شدن هر کدومشون مجبورم درد شديدش رو تحمل کنم. يک هفته گذشته رو با تزريق انواع مسکن تونستم سرپا بمونم. غير از مرفين هر چی که به فکر برسه تزريق کردم. دکتر متخصص کليه هم گفت تا زمانی که نفس ميکشی اين کليه ها وضعشون همينه و فقط بايد مايعات بخوری و ورزش کنی.

روزی که آخرين نوشته رو در جنوب نوشتم و در وبلاگ گذاشتم به اين خيال بودم که از اين به بعد ديگه تو وبلاگم شکوه و شکايتی نخواهم نوشت و روزگارم بهتر ميشه. چه خيال باطلی ...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home