-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

7.11.2005

٭ فـرصـت جبــران:
می خوام کمی از خودم بنويسم.
خوب به خاطر دارم که از اوايل دوران دبيرستان همواره سعی کردم حداکثر استفاده رو در دورانی‌ که بسر می برم داشته باشم تا در آينده هرگز افسوس گذشته رو نخورم. دوران دبيرستان دوران بسيار خوبی بود و در گروه ۵ نفره ما که چهار نفرمون بسکتباليست و عضو ثابت تيم دبيرستان بوديم ، عليرغم تمام شيطنتهائی که داشتم درسم رو می خوندم. يه روز مدير دبيرستان که از بازيگوشی ما خسته شده بود بهم گفت: حيف که درست خوبه وگرنه دمار از روزگارت در مياوردم. متاسفانه مشکل حادی گريبانگيرم شد و نتونستم برای کنکور خوب درس بخونم و عليرغم ميل باطنيم در رشته بيولوژی قبول شدم.
دوران دانشگاه نقطه اوج زندگيم بود و هرگز از يادم نميره. يکسری از دوستان اون موقع الان همکارانم هستند. در اين دوره هم شيطنتهام ادامه پيدا کرد. فعاليتهای هنريم در رشته عکاسی تکامل زيادی پيدا کرد و بالغ بر ۲۵۰۰۰ اسلايد به يادگاری از من هنوز در دانشگاه موجود هست و در دانشکده های مختلف هنوز هم استفاده ميشه. در اين دوره نمايشگاه عکس راه انداختيم ، کانون علمی زيست شناسی دانشکده علوم پايه رو پايه گذاری کرديم ، اولين نمايشگاه تخصصی زيست شناسی رو برگزار کرديم که هشت پا هم يکی از اعضاء ده نفره اون بود.
دوران سربازی برگ ديگه ای از دفتر زندگيمه که عليرغم کوتاه و منحصر شدنش به دوران آموزشی ، واقعا خاطره انگيز و بياد ماندنی شد. يادش بخير تنبيه دستجمعی ، بازداشت در يگان ، خوابيدن در آسايشگاه و نرفتن سر کلاسهای آموزشی ، دست انداختن فرمانده يگان و معاونش ، ميدان تير تلو و خوابيدن ده نفر در چادری که فقط گنجايش ۶ نفر رو داشت.
دوران کار در جنوب که هشت سال طول کشيد و به تعبير من دوران تبعيدم بود اونهم در بهترين دوران سنی. اينجا ديگه از شيطنتهام خبری نبود و تبديل به آدمی منزوی شدم که تحت تاثير مستقيم محيط بود. عليرغم تموم مشکلاتی که اين دوره برام داشت باز هم تلاش کردم تا روزی که برمی گردم با دست پر برگردم. تجربه ای که اونجا چه در زمينه کاری و چه در زمينه زندگی در شرايط سخت بدست آوردم بسيار گرانبهاست و به آسونی بدست نمياد. زندگی در اونجا موجب شد که الان قدر خيلی چيزها رو بدونم و هرگاه احساس می کنم دارم به بيراهه ميرم به خاطر ميارم که روزگاری در کجا کار می کردم و چه مصائبی رو متحمل شدم.

و امــا:
در تمام اين دوره ها جای خالی يک چيز رو به خوبی ميبينم که هنوز هم خاليه. اين تنها موردی هست که هر وقت به يادم مياد آزارم ميده و الان ميبينم که همواره در راه رسيدن به اون به بيراهه رفتم و هرگز نتونستم مسير صحيح رو پيدا کنم.
دهه چهارم زندگيم چند سالیه که شروع شده و ديگه فرصتی برای بازگشت به نقطه شروع برام نمونده. در واقع زمان فرصت جبران هر اشتباهی رو در اين زمينه ازم گرفته و بايد تمام تلاشم رو بکنم که اينبار به بيراهه نرم.
گاهی اوقات فکر می کنم که چرا رشدم در تمام ابعاد نبود. ميدونم که زندگيم رو تک بعدی طی نکردم ولی کامل و در همه ابعاد هم نبود. وقتی نمودار اين ابعاد رو رسم ميکنم ، ميبينم بعضيها خيلی خوب رشد کردند ولی يک بعد هميشه در حد صفر باقی مونده. وقتی رگرسيون خطی اين ابعاد رو ترسيم ميکنم ميبينم ضريب همبستگی بسيار پائينه ، بسيار پائين.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home