-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

9.11.2005

٭ باز گشت به گذشته ...
بعد از گذشت هشت ماه ، تا دو سه روز ديگه به جنوب ميرم. برای پروژه ای که سالها در اونجا کار می کردم. ناگفته نمونه که رئيس اينجا تمايلی برای رفتنم نداشت و با کنايه در لابلای حرفهاش می گفت که از فکر اونجا بيا بيرون و به کارهای اينجا برس. بالاخره با هر جان کندنی بود راضی شد که يک هفته در اين گشت دريائی در جنوب شرکت کنم. از وقتی برگه ماموريتم رو امضاء شده تحويل گرفتم ، دارم لحظه شماری می کنم برای رفتن.
روزی که از اونجا برگشتم با خودم گفتم محاله که ديگه پامو اونجا بگذارم ولی طولی نکشيد که دلم برای اونجا تنگ شد و هر از گاهی در وبلاگ نوشتم که چقدر دلم هوای اونجا رو کرده.
به محض رسيدن به جنوب ، به کشتی ملحق ميشم و نزديک غروب از اسکله جدا شده و به دريا ميريم. تا صبح با سرعت حدود ۱۰ نات ، ناوبری داريم تا به ابتدای منطقه نمونه برداری برسيم. وقتی از کشتی پياده بشم ، فقط يک شب رو می تونم در خشکی بمونم و قصد دارم در همين مدت کوتاه به جاهائی که کلی ازشون خاطره دارم سر بزنم. خلوتگاه هميشگيم در ساحل ، پشت بام خونه ای که در اون زندگی می کردم و هر وقت دلم می گرفت ميرفتم اونجا و ساعتها قدم می زدم و فکر می کردم ، يه ليست هم با داداشم تنظيم کردم که بايد خريد کنم ، يه سر هم به منزل دوستانم بزنم و ...
نمی دونم با ديدن اونجا چه حالی پيدا می کنم. اونجا جائيه که هشت سال از زندگيم رو سپری کردم و مطمئنا شاديها و غمهاش ، خاطرات و سختيهاش ، هرگز از يادم نميره.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home