٭ بهمن سال ۱۳۷۳ ، يه اردوی دانشجوئی در بندرعباس داشتيم. اون موقع با ديدن خليج فارس و شناور تحقيقاتی تجلی پور چنان به وجد اومدم که وقتی غروب خورشيد رو در دريا ديدم ، دعا کردم که يه روز در يه همچين جائی کار کنم. ۳ سال بعد کارم در يکی از مراکز تحقيقاتی در جنوب درست شد. جائی بودم که فاصله اش از دريا تنها چند قدم بود.
سال ۱۳۸۰ يه روز غروب که کنار دريا بودم ، دعا کردم يه روزی در زادگاه خودم و در کنار دريای خزر غروب خورشيد رو ببينم و محل کارم به شمال منتقل بشه. حدود ۴ سال طول کشيد تا دوندگی و تلاشم به ثمر بشينه و بالاخره به شمال اومدم.

« سـاحـل رامسـر »
دو روز ماموريت داشتم که از وضعيت صيد ماهيان شمال که از ۲۰ مهرماه شروع شده بازديد داشته باشم. امسال مجری طرح ملی يه پروژه در دريای خزر هستم. کار بسيار سنگين و مشکلی هست و بايد فعاليت صيادی رو در سه استان شمالی کنترل کنم و در نهايت بعد از دو سال که فاز اجرائی پروژه تموم ميشه يه گزارش مفصل آماده کنم.

« صيـادان منطقه متـل قــو »
در اين دو روز يه لحظه هم چشم از دريا برنداشتم و در تمام اين مدت با افکار درهم و پراکنده نظاره گر دريا و فعاليت صيادان بودم. ياد روزهائی بودم که چند وقت پيش روی تخته سنگی در کنار دريای عمان می نشستم و غرق تماشای دريا می شدم. راستش نمی دونستم چه دعائی بکنم ولی صحنه ای ديدم که گويا آينده خودم بودم. يعنی اينبار هم دعايم مستجاب ميشه؟
بعد از افطار ، تو مسير برگشت ،گرم صحبت با راننده می شدم. راننده هم مثل من خيلی بادوم زمينی دوست داشت. اين بادوم زمينی هرچند که تازه و خوشمزه بود ولی هرگز جای اون بادوم زمينی رو نگرفت که روزی يکی از دوستان برام فرستاد و در يک گشت دريائی در جنوب با يادش هر روز روی عرشه می خوردم. يادش بخير ، هم ياد خودش و هم ياد اين سليقه خوبش.