-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

12.10.2005

٭ چند تا از دوستان زمان دبيرستانم الان کارمند بانک يا يکسری ادارات هستند که هر وقت همديگه رو ميبينيم به کارشون غبطه می خورم. نه سرمای زمستون رو حس می کنند نه گرمای تابستون. شيک و اتو کشيده ميرند سرکار ، بعد از پايان وقت اداری هم برمی گردند سر خونه زندگيشون. کلی هم از تحصيلات رفاهی برخوردارند.
از وقتی اومدم اينجا برای چندمين بار هست که مجبورم صبح زود برم ماموريت. ماموريت برای شرکت در يک جلسه که تا الان داشتم متن صحبتهام رو آماده می کردم. نمی دونم فردا می تونم از پس اين جلسه بربيام يا نه. ساعت چهار صبح بايد برم تا سر موقع به جلسه برسم. پس فردا هم بايد سر کار باشم. خوش به حال دوستام که اين قبيل مصيبتها رو ندارند.
چند وقت پيش ، ماه رمضون هم اين اتفاق افتاد. ساعت ۱۱ شب زنگ زدند و گفتند ۸ صبح بايد رامسر باشی. از جائی که من الان هستم تا رامسر حدود ۵ ساعت فاصله هست. چی می شد که من هم کارم مثل بقيه بود. فقط می تونم بگم ايکاش.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home