:وبلاگهای مورد علاقه |
3.22.2005
٭
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *«سـال نـو مبـارک» اميدوارم سالی پربار و سرشار از عشق و موفقيت در پيش داشته باشيد. 3.19.2005
٭ بهاری ديگر در راه است. هر سال که ميگذره شوق آغاز سال نو و زنده شدن طبيعت کم رنگتر ميشه. يادش بخير زمانی که برای رسيدن سال نو بی قرار بودم و روز شماری می کردم. انگار قرار بود با شروع سال جديد چيزی عوض بشه و دنيا به کام.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *وقتی برای خريد به بازار ميرم مردم رو ميبينم که به تکاپو افتادن و با تعجيل خودشون رو برای سال نو آماده می کنند. ولی وقتی پای صحبت و درددل اونها ميشينی ميبينی اون شادی و نشاط واقعی رو ندارند. باز هم جای شکرش باقيه که با تمام مشکلات ريز و درشت يه دلخوشی دارند که مدتی شاد باشند و غم و غصه ها رو فراموش کنند. گاهی با اونهائی که سنی ازشون گذشته هم صحبت ميشم. بدون استثناء همه ميگند که در قديم مردم اينجوری نبودند و واقعا با دلی شاد و سرشار از اميد زندگی می کردند. دوستانم که در خارج از کشور هستند از اين ناراحتند که سال نو رو در غربت هستند و اونجا رنگ و بوی سال نو وجود نداره. وقتی ميگم اينجا هم همونطوريه باور نمی کنند. به هر حال طبيعت و روزگار کار خودش رو ميکنه ، چه ما راضی باشيم چه نباشيم. سالهای قبل همچين روزهائی بود که برای تعطيلات به خونه میومدم ولی امسال از اين سفر فارغ شدم و با خيال راحت و بدون نگرانی از اينکه بعد از مدتی باز هم بايد به جنوب برگردم ، در کنار خانواده و دوستانم به استقبال بهار ميرم. با اينکه بيشتر همکارانم تا پايان تعطيلات نوروزی مرخصی هستند ولی من بعد از تعطيلات رسمی به سرکار خواهم رفت. مرخصی رو برای جای ديگه ای لازم دارم. بهتره که ذخيره کنم برای ايامی که واقعا بهش نياز دارم. پ.ن: يکی از دوستانم به تازگی شروع به وبلاگ نويسی کرده و اسم وبلاگش رو گذاشته «آنـروزهـا». همون دوستم که سالها ازش بی خبر بودم. ورودش رو به جمع وبلاگ نويسها تبريک ميگم. 3.16.2005
٭ * شايد بيشتر ما تصور کنيم که برای پرواز حتما بايد بال داشت و مثل پرندگان پرواز کرد و يا مثل حشرات يک بدن سبک داشت که بشه با اون بالهای کوچيک و ظريف پرواز کرد. دوستان با اين ديد به نوشته قبليم نگاه کردند. در نظر اول شايد اون نوشته يکجور خيال پردازی باشه ولی بايد بگم که اينطور نيست و عنکبوتها با اينکه بال ندارند ولی قادر به پرواز هستند.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *هر ساله و با مناسب شدن شرايط ، گروهی از عنکبوتها مهاجرت می کنند. به اين ترتيب که در لابلای شاخ و برگ درختان و دقيقا در مسيری که باد موافق در حال وزيدن هست ، با تار خودشون يه چتر می سازند. بعد از اينکه کار ساخت چتر تمام شد ، بندهای محکم کننده اين چتر رو شل می کنند و با پاهاشون محکم به تکيه گاه می چسبند و در لحظه مناسب پاها رو رها می کنند. فشار باد باعث پاره شدن بندهای نگهدارنده شده و عنکبوتها به همراه اين چتر پرواز می کنند. دليل اصلی مهاجرت اونها مانند ساير موجوداتی که مهاجرت می کنند ، پيدا کردن محيط زندگی جديد ، تغذيه و توليد مثل هست. هرگاه در مکان نامناسبی فرود بيان ، ساخت چتر و پرواز مجددا تکرار ميشه. البته گاهی هم به محض پيدا کردن مکان مناسب از چتر جدا ميشند. در اين موقع هست که اين چتر رو ميبينيم که با باد جابجا ميشه ولی هيچ عنکبوتی بهش چسبيده نيست. در هنگام پرواز ميشه يه توده سفيد رنگ رو ديد که در حال حرکت هست و گاهی اونقدر تعداد اونها زياد ميشه که به سر وصورت آدم هم برخورد می کنند. البته يادآوری می کنم که اين قابليت در همه عنکبوتها ديده نمی شه و فقط گروه خاصی از اين امکان برخوردارند. متاسفانه منابع لازم در دسترس نبود تا بتونم عکس اين توده چتری شکل رو براتون اينجا بگذارم. * تازه از مراسم چهارشنبه سوری برگشتم. جاتون خالی بچه های محل عجب سروصدائی راه انداخته بودند. خوشبختانه امسال مثل سالهای گذشته زياد ماموران مزاحم نشدند و ما هم عقده دلمون رو خالی کرديم و حسابی آتيش بازی راه انداختيم. خيلی خوشحالم که از بين اون همه مراسم باستانی و جشنهای کهن ايرانی ، هنوز اين مراسم به قوت خودش باقی مونده و هر ساله برگزار ميشه. اميدوارم ما ايرانيها بتونيم يکسری از آئين ها رو برای هميشه با خودمون داشته باشيم. گاهی که تلويزيون از مراسم و کارناوالهای ساير کشورها گزارشاتی رو پخش ميکنه واقعا لذت ميبرم که ميبينم در کشورهای پيشرفته هم پايبندی به مراسم آئينی هنوز وجود داره. ولی خودمونيم بعضی ها واقعا کارهای خطرناکی می کنند. مثل همين امشب که نزديک بود چند نفر آتيش بگيرند. يه چيز جالب هم بگم. نمی دونم چی شد که تابلوی ورود ممنوع خيابون اصلی شهر از جاش کنده شد و افتاد وسط خيابون!!! * چند وقته که بحث بسيار جالب و شيرين « سوسک » رو در چند وبلاگ ميبينم. از اونجا که هنوز هم دوستان فرق بين « سوسک » و « سوسری » رو نمی دونن و حشراتی رو که در آشپزخونه و سرويسهای بهداشتی ميبينن به اشتباه سوسک می نامند ، در اسرع وقت يه مطلب در اين زمينه می نويسم. فکر کنم بيش از همه دوستان ، اين مطلب برای « باغ بی برگی » جالب باشه که حاضر شده برای خلاص شدن از شر اونها يه شام بده. 3.10.2005
٭ امروز مهاجرت عنکبوتها رو ديدم.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *چند سال بود که که پرواز عنکبوتها رو نديده بودم. طبق معمول هر روز صبح ، کنار پنجره اتاقم ايستاده بودم و چائی اول رو می خوردم. يکدفعه چشمم به اين صحنه افتاد. نمی دونم چرا در همون لحظه به عنکبوتها حسوديم شد. الانم نمی دونم چرا. فقط می تونم بگم که خوش به حالشون ، خوش به حالشون ، خوش به حالشون ، ... 3.05.2005
٭ کوه مه گرفته ، هوای سرد صبح ، سکوتی که فقط صدای قدمهام اون رو ميشکنه ، قطرات ريز بارون که نم نم می باره و شيشه عينکم رو خيس ميکنه. ناخودآگاه به ياد شب قبل از تحويل سال در چند سال اخير ميفتم که هر سال تنها در همين مسير قدم می زدم.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *صدای کليد و باز شدن در اتاقم در سالن ميپيچه ، هنوز کسی نيومده. کرکره رو کنار ميزنم. با اينکه هوا سرد شده ولی پنجره رو باز ميکنم ، نمی تونم چشم از اين منظره بردارم. مه ، بارون ، کشتزاری ساکت و آروم ، چند درخت لخت با شاخه های کج و معوج ، باد ملايمی که بارون رو به صورتم ميرسونه. خوردن يه چائی داغ در کنار اين پنجره چقدر لذت داره. سال گذشته همين روزها بود ، يادته؟ چه زود يک سال گذشت. کادوی سال نو رو زودتر از همه ازت گرفتم و بعد شمارش معکوس رسيدن سال نو بود که هر روز برات می فرستادم. تو راه که به خونه ميومدم از کنار ييلاقی که دوست داری گذشتم ، دقيقا همون موقع آهنگ مورد علاقه ات داشت پخش می شد. يادته می نوشتم: فقط ... اينروزها عجيب دلتنگم ، وقتی هوا مه ميگيره ، وقتی که بارون مياد ، وقتی دريا رو ميبينم ، فقط ... 3.03.2005
٭ هنوز نتونستم به شرايط جديد عادت کنم. برای من که ۸ سال در جنوب کار کردم و با به حساب آوردن زمان تحصيلم ۱۲ سال دور از خونه و تنها زندگی کردم ، بازگشت به خونه و زندگی در کنار خانواده يه کم سخت شده و نمی تونم مثل گذشته کار کنم. در شرايط حاضر مجبورم خيلی چيزها رو رعايت کنم و ديگه نميشه مثل سابق وقتی کاری رو شروع می کنم ، شبانه روز وقتم صرف کارم بشه. دوران قبل از سال جديد رو برای آشنائی با محل کارم اختصاص دادم و در برنامه ای که برای خودم تنظيم کردم در سال جديد رسما کارم و مطالعات تحقيقاتيم شروع ميشه. برخلاف تصورم اينجا هم زمينه کاری زياده و فقط بايد يه کم حوصله به خرج داد. مروری از کارهای انجام شده در اينجا نشون داد که بسياری از موارد می تونست انجام بشه ولی کسی انجام نداده. کلی اطلاعات گردآوری شده ولی پردازش و آناليزهای لازم روی اونها انجام نشده. بعلاوه اطلاعات جنوب رو هم که آوردم اينجا و ميشه با خيال راحت نشست و حسابی با اين داده ها کار کرد. ولی انجام همه اينها يه پيشنياز می خواد و اون فراهم کردن شرايط گذشته هست و تنها شدن.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *انجام کارهام اگه بخواد مثل سابق بشه بايد شرايط اون موقع رو داشته باشه و ناگزير به تهيه مسکن در شهر محل کارم هستم. از فردا قصد دارم بگردم دنبال يه خونه که با شرايط مالی که دارم جور در بياد. انتقال از جنوب به شمال همراه با حذف يکسری از مزايا هست که تا حدی دريافتی و درآمد ماهانه من رو کم ميکنه. در عوض يکسری از هزينه های اضافی زندگی در جنوب هم کم شده و با يک حساب کلی ميشه گفت تغيير چندانی در درآمدم بوجود نمياد. ايکاش همون موقع که قصد خريد منزل رو داشتم چند درصد احتمال می دادم که به اين مرکز منتقل ميشم تا شايد در اون موقع در همين مکان اقدام به خريد می کردم. الان بايد منزلی که دارم رو بفروشم و يه چيزی هم روش بزارم و در اين شهر مسکنی بگيرم. می دونم کار مشکليه و اصلا حوصله بنگاههای مسکن رو ندارم. اميدوارم اقوامم که در اين شهر هستند بتونن زحمت پيدا کردن يه مسکن خوب رو برام متحمل بشن. بايد مستقل بشم و باز هم تنها زندگی کنم. برای من ديگه زندگی با خانواده مشکل شده. برادرم ميگه من زيادی سخت ميگيرم ولی مطمئنم اگه شرايط من رو در گذشته تجربه می کرد ، اين حق رو به من می داد. اينجا راحتم و کسی کاری با من نداره ولی هر چه باشه زندگی کردن تنهائی رو بيشتر می پسندم. هنوز موفق نشدم دريای خزر رو از نزديک ببينم. امروز ماموريت داشتيم برای نمونه برداری ولی دريا طوفانی بود و صيادها برای صيد اقدام نکردند و ماموريت ما بدون نمونه برداری تموم شد. هر روز در طول راه برای رسيدن به محل کارم ، دريا رو از دور ميبينم. شنيده بودم که در اکثر مواقع در زمستان طوفانی و متلاطم هست. در اين مدت يک ماه فقط يکی دو روز ديدم که يه کم آروم شده و اکثرا متلاطم هست. روز شماری ميکنم که اولين سفر دريائی رو در دريای خزر تجربه کنم. به اين فکر می کنم که آيا غروب خورشيد در دريای خزر مثل جنوب هست؟ آيا شبهای مهتابی اون به زيبائی شبهای دريای عمان هست؟ دلم واقعا برای دريای عمان و خلوتگاه هميشگيم در ساحلش تنگ شده. هر چند که برای گشت دريائی شهريور ماه سال آينده حتما به محل کار سابقم ميرم و در اين گشت شرکت ميکنم ولی تا اون موقع زمان زيادی باقی مونده. بايد ديد اون موقع با ديدن اونجا چه حالی پيدا ميکنم.
|