-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

7.30.2005

٭ چند ساعت ديگه به طرف بندرانزلی حرکت می کنيم تا به تيم تحقيقاتی ملحق بشيم. امشب همه افرادی که در اين گشت شرکت دارند در اونجا جمع می شند و فردا جلسه داريم تا برنامه کاری اين گشت ده روزه رو آماده کنيم. شش کارشناس خارجی هم با ما هستند و کلا ميشه گفت گشت خوبيه البته ايکاش که کشتی امکانات رفاهی بهتر و بيشتری داشت. اگه همه چيز به خوبی پيش بره کار در ده روز تموم ميشه ولی اگه مشکلی پيش بياد ممکنه کار طولانی تر بشه.

يکی از همکارانم که سالها در جنوب با هم کار می کرديم به تازگی از خارج برگشته و احتمالا به محض برگشتن از دريا ، چند روز رو در تهران بايد باشم تا گزارشات معوقه رو آماده کنيم. انگار همه چيز داره رو روال سابق خودش انجام ميشه و برخلاف تصورم خيلی زودتر از موعد دارم به کار در شرايط جديدم عادت می کنم. ولی هر از گاهی حال و هوای خاصی پيدا می کنم که چندان جالب نيست. نمی خوام باز هم گله کنم و يا بعبارتی غر بزنم. بيخيال ، بايد صبر داشت و تحمل کرد.

خداحافظ تا بعد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.27.2005

٭ به همان اندازه ...

دوستت دارم به همان اندازه که از من متنفری
دلم برايت تنگ شده است به همان اندازه که از نديدينم خوشحالی
دعايت می کنم به همان اندازه که نفرينم ميکنی


پ.ن ۱:
همچين روزی يادآور خاطره ای اسفبار برام هست. يک سال سکوت و بيخبری.

پ.ن ۲:
اميدوارم حلزون قصه ما باز هم به شبهه نيفته.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.24.2005

٭ هر هفته يه سمينار داخلی داريم و همکاران در مورد کارهای تحقيقاتی که انجام دادند يه مقاله رو ارائه می کنند. امروز حال و هوای خاصی تو جلسه بود و همه دوستان انگاری ياد دوران گذشته افتادند و زمانی که پشت ميزهای مدرسه نشسته بودند. وقتی رئيس اداره واسه يه کاری وسط جلسه به دفتر کارش رفت ، انگار که معلم از کلاس خارج شده و همه شروع کردند به حرف زدن و خنديدن و به محض اومدن رئيس همه ساکت شدند. ولی باز شيطنت می کردند و برای همديگه يادداشت می نوشتند و به طرف هم پرتاب می کردند. با خوندن اون يادداشتها لبخند به چهره همه ميومد.
خيلی جالبه که آدم هر قدر هم که بزرگ شده باشه و سنش بالا رفته باشه ، باز هم گاهی هوس بچگی می کنه و کارهائی ميکنه که واقعا تو اون سن و سال بعيد به نظر ميرسه.
امشب داشتم يه کتابچه ای رو که مجموعه ای از نکات جالب کتابهای پائلو کوئليو بود می خوندم که به اين جمله رسيدم:
بايد به آوای کودکی که روزگاری بوده ايم ، گوش بسپاريم ، کودکی که هنوز درون ماست.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.19.2005

٭ واقعا همونطور که می گفتند اين کشتی خيلی قديمیه و کار باهاش سخته. ساخت اوکراينه و يه زمانی برای خودش يه کشتی صيد کيلکا بود که با سيستم مکش آب کار می کرد. حالا هم شده يه شناور تحقيقاتی با کلی سيستمهای از کار افتاده که تعمير اساسی می خواد. خدائيش جای تعجب داره که هنوز هم موتورش کار ميکنه و می تونه به دريا بره.

بگذريم؛
موفق شديم هشت قطعه ماهی خاوياری صيد کنيم که سه قطعه « قره برون » يا « تاسماهی ايرانی » بود و پنج قطعه هم « ازون برون » يا « دراکول ». اين رو بايد بگم که متاسفانه تموم اين ماهيان تحت عنوان ماهی ازون برون در بازار فروخته می شند که اشتباه هست و ازون برون فقط اسم يکی از اين پنج گونه ماهی خاوياری هست که در دريای خزر ديده شدند. از بين عکسهائی که گرفتم اين دو عکس رو براتون انتخاب کردم. در عکس اول ماهيها رو توی تور ترال ميبينيد و در عکس دوم همکارم در حال بيومتری کردن ماهی هست.




طبق آخرين خبری که از محل نگهداری اين هشت ماهی امروز بهم رسيد ، حال همه خوب بوده و هنوز زنده هستند. هر چند که تا چند روز ديگه آزمايشات شروع ميشه و بعد از خونگيری ، نمونه برداری برای تعيين آلودگی از بافتها انجام ميشه و در نهايت چيزی که از اونها باقی می مونه خوراک دوستان ميشه!!!

برنامه سفر ۱۲ روزه برای هشتم مرداد حتمی شده ولی من تو اين فکرم که مهمانان خارجی ما آيا می تونن گرمای زياد کابينها رو تحمل کنند؟ يه چيز بگم باورتون ميشه؟ دمای موتورخونه کشتی ۵۳ درجه بود. وقتی اين دما رو در پل فرماندهی روی نمايشگر ديدم ، بيخيال ديدن موتورخونه شدم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.17.2005

٭ نيم ساعت قبل از پايان وقت اداری خبر رسيد که برای امشب بايد برم دريا ، با اينکه کلی برای فردا برنامه ريخته بودم که يکسری از کارها رو انجام بدم. جالب اينجاست که تا صبح بايد صيد کنيم و نمونه ها رو تا زمان انتقال به اداره زنده نگهداريم. و فردا هم که برگشتيم اداره بمونم و کارهای اداره رو انجام بدم. دو تا از بچه ها برای ادامه تحصيل رفتن خارج و تمام فشار کاری بخش افتاده به من. تاريخ داره تکرار ميشه و به همين زودی داره حال و هوای جنوب برام اينجا هم اتفاق ميفته و هر روز کلی نامه و گزارش سرازير ميشه رو ميزم.

يک ساعت ديگه عازمم و اولين تجربه دريائی در شمال رو فقط برای ۱۲ ساعت خواهم داشت. شايد براتون جالب باشه که بگم در اين ۱۲ ساعت بايد حدود ۷ يا ۸ ترال کشی رو انجام بديم و اگه شانس با ما باشه و ماهی خاوياری در سايز مناسب به تور ما بيفته ، اونها رو در ظرف آبی که اکسيژن دهی خوبی براش در نظر گرفتيم ، زنده نگهداريم و فردا به اداره منتقل کنيم. اين تيپ کار رو تا بحال برای ماهی انجام ندادم و نمی دونم آيا واقعا عملی هست يا نه.

بيخيال همه اين حرفها ، تا صبح بيدار بودنش واقعا لذت داره.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.13.2005

٭ و نمی دانستيم که حلزون هم شاخ دارد!!!


آورده اند که روزی سلطان جنگل تمام حيوانات شاخ دار رو به حضور طلبيد. حيوانات شاخ دار هم به طرف محل اقامت سلطان حرکت کردند. در اين بين يکی از آنها ديد حلزونی هم سلانه سلانه همراه با آنها به راه افتاده است. گفت: سلطان فرموده حيوانات شاخ دار بيايند ، تو اينجا چه می کنی؟ حلزون نيم نگاهی به وی انداخت و پاسخ داد: من هم شاخ دار هستم ديگر!!!

بهتر است به همین مجمل بسنده کنم. باشد تا دوزاری آن دسته که هر نوشته ای رو به خود نسبت می دهند بيفتد و برای خويش خيال بافی نکنند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.11.2005

٭ فـرصـت جبــران:
می خوام کمی از خودم بنويسم.
خوب به خاطر دارم که از اوايل دوران دبيرستان همواره سعی کردم حداکثر استفاده رو در دورانی‌ که بسر می برم داشته باشم تا در آينده هرگز افسوس گذشته رو نخورم. دوران دبيرستان دوران بسيار خوبی بود و در گروه ۵ نفره ما که چهار نفرمون بسکتباليست و عضو ثابت تيم دبيرستان بوديم ، عليرغم تمام شيطنتهائی که داشتم درسم رو می خوندم. يه روز مدير دبيرستان که از بازيگوشی ما خسته شده بود بهم گفت: حيف که درست خوبه وگرنه دمار از روزگارت در مياوردم. متاسفانه مشکل حادی گريبانگيرم شد و نتونستم برای کنکور خوب درس بخونم و عليرغم ميل باطنيم در رشته بيولوژی قبول شدم.
دوران دانشگاه نقطه اوج زندگيم بود و هرگز از يادم نميره. يکسری از دوستان اون موقع الان همکارانم هستند. در اين دوره هم شيطنتهام ادامه پيدا کرد. فعاليتهای هنريم در رشته عکاسی تکامل زيادی پيدا کرد و بالغ بر ۲۵۰۰۰ اسلايد به يادگاری از من هنوز در دانشگاه موجود هست و در دانشکده های مختلف هنوز هم استفاده ميشه. در اين دوره نمايشگاه عکس راه انداختيم ، کانون علمی زيست شناسی دانشکده علوم پايه رو پايه گذاری کرديم ، اولين نمايشگاه تخصصی زيست شناسی رو برگزار کرديم که هشت پا هم يکی از اعضاء ده نفره اون بود.
دوران سربازی برگ ديگه ای از دفتر زندگيمه که عليرغم کوتاه و منحصر شدنش به دوران آموزشی ، واقعا خاطره انگيز و بياد ماندنی شد. يادش بخير تنبيه دستجمعی ، بازداشت در يگان ، خوابيدن در آسايشگاه و نرفتن سر کلاسهای آموزشی ، دست انداختن فرمانده يگان و معاونش ، ميدان تير تلو و خوابيدن ده نفر در چادری که فقط گنجايش ۶ نفر رو داشت.
دوران کار در جنوب که هشت سال طول کشيد و به تعبير من دوران تبعيدم بود اونهم در بهترين دوران سنی. اينجا ديگه از شيطنتهام خبری نبود و تبديل به آدمی منزوی شدم که تحت تاثير مستقيم محيط بود. عليرغم تموم مشکلاتی که اين دوره برام داشت باز هم تلاش کردم تا روزی که برمی گردم با دست پر برگردم. تجربه ای که اونجا چه در زمينه کاری و چه در زمينه زندگی در شرايط سخت بدست آوردم بسيار گرانبهاست و به آسونی بدست نمياد. زندگی در اونجا موجب شد که الان قدر خيلی چيزها رو بدونم و هرگاه احساس می کنم دارم به بيراهه ميرم به خاطر ميارم که روزگاری در کجا کار می کردم و چه مصائبی رو متحمل شدم.

و امــا:
در تمام اين دوره ها جای خالی يک چيز رو به خوبی ميبينم که هنوز هم خاليه. اين تنها موردی هست که هر وقت به يادم مياد آزارم ميده و الان ميبينم که همواره در راه رسيدن به اون به بيراهه رفتم و هرگز نتونستم مسير صحيح رو پيدا کنم.
دهه چهارم زندگيم چند سالیه که شروع شده و ديگه فرصتی برای بازگشت به نقطه شروع برام نمونده. در واقع زمان فرصت جبران هر اشتباهی رو در اين زمينه ازم گرفته و بايد تمام تلاشم رو بکنم که اينبار به بيراهه نرم.
گاهی اوقات فکر می کنم که چرا رشدم در تمام ابعاد نبود. ميدونم که زندگيم رو تک بعدی طی نکردم ولی کامل و در همه ابعاد هم نبود. وقتی نمودار اين ابعاد رو رسم ميکنم ، ميبينم بعضيها خيلی خوب رشد کردند ولی يک بعد هميشه در حد صفر باقی مونده. وقتی رگرسيون خطی اين ابعاد رو ترسيم ميکنم ميبينم ضريب همبستگی بسيار پائينه ، بسيار پائين.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.08.2005

٭ فرسوده بودن بيش از حد شناور و خراب بودن موتور اصلی گشت ما رو به تاخير انداخت و فعلا همه پرسنل در حالت آماده باش کامل هستيم تا به محض تعمير شدن کشتی ، گشت رو شروع کنيم. حالا ما که هيچ ، عادت کرديم به اينجور اتفاقات ، اون کارشناس روسی رو بگو که الان تو انزلی تک و تنها مونده. اين جريان قطعا اثر منفی رو همکاری ما با روسها ميگذاره و ممکنه که در گشتهای بعدی ديگه از شناور ما استفاده نشه.
چند روز پيش با يکی از همکارانم در مورد کشتی صحبت می کردم که مدرک مهندس مکانيک کشتی هست و تعمير و نگهداری کشتی رو بعهده داره. اينجور که می گفت کشتی سيستم تهويه مطبوع نداره و اين يعنی در اين گرمای طاقت فرسا و هوای شرجی دريا بايد پوست بندازيم و کار کنيم. از همه بدتر اينکه اين کشتی سيستم آب شيرين کن نداره و اين يعنی استحمام آزاد نيست و پرسنل کشتی بصورت جيره بندی شده بايد از حمام استفاده کنند و ممکنه سه روز در ميون نوبت حمام برسه. گرمای هوا از يه طرف ، نبود سيستم تهويه و سرمائی از طرف ديگه و فقدان آب شيرين کافی يعنی يه گشت دريائی با اعمال شاقه.

می ديدم وقتی صحبت از دريا و گشتهای طولانی ميشه همه فرار می کنند و بهانه ميارن تا در گشت شرکت نکنند. پس به اين دليل بوده. با همه اين حرفها و کمبود امکانات باز هم ميگم خيالی نيست و من حاضرم هر وقت گشت دريائی انجام ميشه داوطلبانه شرکت کنم. از چند روز پيش که گفتم من با تمام اين حرفها باز هم حاضرم برم دريا ، همکاران لطف کردن و پشت سرم گفتند: يه ديوونه از جنوب اومده که حاضره با اين همه گرفتاری که کار رو دريا داره ، باز هم بره دريا. واقعا که مخش عيب داره ، اگه عيب نداشت که هشت سال جنوب نمی موند.
شايد هم حق با اونا باشه و من هم يه جورائی ديوونه هستم و خودم خبر ندارم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.05.2005

٭ خـداحـافـظ تـا ۱۵ روز ديگه ...
ساعت از چهار صبح گذشته و من همچنان بيدارم. قراره که امروز مجددا به گيلان برم و به کشتی تحقيقاتی ملحق بشم. با اينکه منتظر اين گشت بودم ولی انتظارش رو نداشتم که درست نيم ساعت قبل از تعطيل شدن اداره بهم خبر بدند که فردا بايد برای حدود ۱۵ روز و شايد هم بيشتر به دريا برم. طبق معمول کلی کار عقب افتاده موند و از همه بدتر آناليز اطلاعات همکارم بود که بايد تا آخر همين ماه پايان نامه کارشناسی ارشد رو به دانشگاه تحويل می داد. از وقتی که به خونه برگشتم تا بحال پای کامپيوتر نشستم و تا حد زيادی از کارهاش رو انجام دادم.

نکته جالب در اين سفر دريائی علاوه بر اينکه اولين سفر دريائی طولانيم در دريای خزر هست ، اينه که يک کارشناس از روسيه تا پايان گشت همراه ما خواهد بود. مطالعه روی ماهيان خاوياری بصورت بين المللی شده و الان دو نفر از همکارانم در خزر شمالی و ميانی و با کشتيهای روسی در حال نمونه برداری از ماهيان خاوياری هستند.

ياد شبهائی افتادم که آخرين پست قبل از سفرهای دريائيم رو در جنوب می نوشتم و می گفتم: دوستان جاتون خالی ، ساعت ۱۱ هر شب ميرم روی عرشه و به ياد همتون خواهم بود.

طبق برنامه ای که امروز به من دادند احتمالا تا پايان تابستون من بايد در سه گشت دريائی شرکت کنم که يکيش در جنوب انجام ميشه. اميدوارم اين آخريه حتما انجام بشه و بتونم يه سفر به جنوب داشته باشم. واقعا دلم برای اونجا تنگ شده. گشت دوم درست يک هفته بعد از اين گشت انجام ميشه و ما فقط يک هفته وقت داريم که استراحت کنيم. در گشت دوم دو کارشناس نروژی همراه ما ميان تا از رفتار ماهی در برابر تور ترال فيلمبرداری کنند. يه دوربين زير آبی ميارن و به دهانه تور وصل می کنند و ما همزمان در پل فرماندهی مراحل صيد ماهيان رو می تونيم ببينيم. تجربه خيلی جالبيه ولی متاسفانه بايد بگم اين کشتی خيلی قديمیه و اينطور که ميگن چهار پنج سالی از من بزرگتره و ممکنه ما با مشکل مواجه بشيم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

7.01.2005

٭ ساعت ۵ صبح در هوائی ابری و بارونی حرکت کرديم. از شانس من راننده قبل از اينکه به استخدام اداره دربياد راننده نيسان بود و حالا که يک تويوتا بهش داده بودن انگار توی فانتوم نشسته بود و خيلی بد رانندگی می کرد. وقتی می ديد من با چه ولعی مناظر رو ميبينم و هر از گاهی ميگم وايسا می خوام عکس بگيرم می گفت: تو که خودت شمالی هستی ، اينا که بايد برات تکراری شده باشه. می گفتم: برای من که هشت سال از ديدن اينا محروم بودم همه چيز تازگی داره.


اين عکس يکی از استخرهای پرورش ماهی در نزديکيهای رشت هست که همکارانم در طرحهای تحقيقاتی ازش استفاده می کنند. بيشترشون از اينکه مرکز و محل کارشون در يک روستا احداث شده شکايت داشتند. در جواب گفتم سکوت و آرامش اينجا ، طبيعت زيبا و چشم نواز اينجا از هر چيزی ارزشمند تره.


طبق معمول رفتم بازار ماهی و تک تک مغازه ها رو ديدم. برام جالب بود که يکسری از ماهيها رو پاک کرده می فروختند. در بازار ماهی مازندران از اين خبرها نيست. تنوع ماهی در اونجا خيلی بيشتر از مازندران هست و جالب اينجا بود که بعضی از ماهيان که در ليست قرمز و از نظر شيلاتی در خطر انقراض هستند ، بوفور در بازار ديده می شد. فصل صيد ماهی از ۲۱ فروردين تعطيل شده و تمام اين ماهيها رو صيادان قاچاق صيد کرده بودند. اين عکس هم متعلق به يکی از ماهی فروشها در بندر انزلی هست. نيم ساعت پيشش ايستادم و کارش رو نگاه کردم. واقعا ماهر بود.

بيست سال پيش برای اولين بار به رستوران جهانگير رفتم. اون موقع رستوران کاملا سنتی بود و دکورش رو خوب به خاطر دارم. اينبار که رفتم گفتند جاش عوض شده. هنوز هم رستوران سابق که متروکه شده بود ، در کنار رستوران مدرن تازه تاسيس ديده می شد. کيفيت غذاش تغييری نکرده بود ولی صرف غذا در يک محيط سنتی که به محض ورود به اون احساس می کنی در گيلان هستی لذت ديگه ای داره. در مکان جديد اصلا اين حس القاء نميشه و حس نميکنی که در گيلان هستی و داری يک غذای سنتی می خوری.

کمی زبان گيلکی بلدم و تا حد زيادی وقتی حرفهاشون رو می شنوم متوجه ميشم که چی ميگن ولی خوب بلد نيستم صحبت کنم. يکی دوبار خواستم به زبون خودشون صحبت کنم ، ولی نشد.
گيلان واقعا زيباست و طبيعت فوق العاده ای داره. پيشرفت خوبی هم در ده سال اخير داشته و توسعه شهری و بناهائی که ساختند مويد اين قضيه هست. قسمت غربی مازندران هم بسيار زيباست و اوج اين زيبائی رو در رامسر ميشه ديد. در عوض نواحی شرقی مازندران چندان جذابيتی نداره و بيشتر مسافرينی که به اينجا ميان ترجيح ميدن به غرب مازندران سفر کنند. بايد بگم جاهای ديدنی و تفرجگاههای شرق مازندران شناخته شده نيست و جاهائی هست که گيلان با تموم قشنگيش ، در مقام مقايسه با اونها رقمی نيست. در شرق مازندران روستاهائی رو می شناسم و ديدم که طبيعتی مانند رامسر دارن ولی دور از دسترس هستند و ناشناخته موندند.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home