٭

جنگل هم قشنگه ، نميشه با دريا مقايسه کرد ، دو مقوله کاملا جدا هستند.

امروز همراه با يکی از دوستانم که سالهاست با هم صميمی هستيم به يکی از جنگلهای اطراف رفتيم. اين دوست همونی هست که می خواست بره نايروبی. به همون اندازه که من از ديدن دريا از خود بيخود ميشم و گذر زمان رو حس نمی کنم ، دوستم با ديدن جنگل اين حس رو پيدا ميکنه.
ديدن مناظر پائيزی همراه با موزيکهای قشنگی که دوستم انتخاب کرده بود ، فوق العاده بود. تنوع رنگها بسيار چشم نواز بود و فکر نکنم در هيچ فصلی به اندازه پائيز جنگل قشنگ بشه. البته مناظر زمستانی و درختان به برف نشسته هم زيباست ، در صورتيکه آفتاب هم باشه و سايه روشن بوجود بياره.
٭ لابلای جوکهائی که دوستان با SMS برام فرستادند اين يکی خيلی جالب بود:
ميای بريم نايروبی برای ديدن حيات وحش از طريق تور مسافرتی؟اولش فکر کردم که آخه اين ديگه چه جور جوکی ميتونه باشه. دوباره خوندم و ديدم نه ، انگاری طرف جدی نوشته. فرداش يه SMS ديگه زد و نوشت:
با پرواز امارات ميشه ۲۱۰۰۰۰۰ تومن ، ميای؟براش نوشتم آخه پسر خوب من اينقدر پول داشتم که باهاش نمی رفتم نايروبی و ...
آخه اين هم جا بود پيدا کردی؟ تو اين دنيا جائی بهتر از اونجا نبود؟ درسته که علاقه دارم به ديدن حيات وحش اونجا ، ولی ...
پ.ن:چند روزی از تولد کاپيتان نمو گذشته و در روز تولدش من دريا بودم. سه سال از ساخت اين وبلاگ گذشته و وارد چهارمين سال شدم. طبق يک عادت هميشگی ، يک آرشيو درست می کنم از تمام چيزهائی که دارم. آرشيو اين وبلاگ رو هم با تموم کامنتهاش دارم. چه فراز و نشيبی داره اين کاپيتان نمو. بايد ديد کی برای هميشه خاموش ميشه. احتمالا تا چند وقت ديگه و بزودی.
٭
تصميمات ثانيه ای:بالاخره بعد از مدتها انتظار برای گشت دريائی اعزام شديم ولی در بدترين شرايط ممکن.
داستان از اين قراره که موقع برگشت از يک ماموريت که تو عالم هپروت بودم ، تماس گرفتند و گفتند ماموريت دريا کنسل شده و فردا بايد برای يک جلسه بری تهران و غروب هم برگردی.
فردا صبح سر قرار منتظر همکار و ماشين اداره بودم و از فرصت استفاده کردم و به کارهای بانکی رسيدم. وقتی همکارم اومد گفت هنوز معلوم نيست آيا در تهران جلسه تشکيل ميشه يا نه. تا ساعت ۹ صبح منتظر مونديم و بعد که فهميديم جلسه تهران کنسل شده ، خواستيم برگرديم اداره که باز هم تماس گرفتند و گفتند همونجا باش تا ماشين بعدی بياد دنبالت و بره گيلان تا به کشتی ملحق بشی. هر چی گفتم من اصلا آماده نيستم و هيچ چی همرام ندارم که بخوام واسه ۱۰ روز برم دريا ، گفتند هر چی لازم داری در اونجا بخر. خلاصه که به هر کلکی بود راضيم کردند که با همون وضع برام دريا.
تو اين مدت که دريا بودم ياد اسيران جنگی در اردوگاه کار اجباری افتادم. کشتی ما فاقد هرگونه امکانات رفاهی بود. مضيقه آب شيرين داشتيم و در اين مدت فقط يکبار اجازه داشتيم که بريم حمام. دسشتوئی هم گلاب به روتون با آب شور بود. آشپز هم غذاهائی می پخت که هيچ جا نديده بودم و هيچ کدوم از بچه ها نتونستند اسمی برای اين غذاها پيدا کنند. چند روز اول هوا خيلی سرد و کشتی فاقد سيستم تهويه مطبوع بود و موقع کار روی عرشه از سرما کم مونده بود قنديل ببندم. بعد از يکی دو روز رژيم عذائی عوض شد و هر روز ماهی داشتيم و برای من خوردن ماهی شمال يعنی يک عذاب واقعی. حتی ماهی سفيد که اينقدر طرفدار داره رو هم دوست ندارم. همه متعجب بودند که چرا اينقدر بد غذا هستم. حق هم داشتند چون تا بحال ماهی جنوب رو نخورده بودند. فقط شب آخر جاتون خالی کباب ماهی ازون برون داشتيم که خيلی مزه داد. کلا کسانی که با کشتی فردوس تجربه گشتهای دريائی رو داشته باشند روی هيچ کشتی ديگه ای احساس راحتی نمی کنند.
فکر کنم چاره ای نيست جز عادت کردن با اينجور تصميمات عجولانه و به تعبير من تصميمات ثانيه ای. داشتن موبايل هم اين گرفتاريها رو داره. تازه می فهمم چرا يکسری از همکاران موبايل ندارند و اگه هم دارند تا به حال کسی اونها رو با موبايل نديده. اونائی که همراهم بودند می گفتند تو اداره هميشه يک سری وسائل سفر همراه داشته باش چون هر لحظه اين احتمال وجود داره که برای يه گشت دريائی اعزام بشی. خدا عاقبت ما رو در اينجا بخير کنه.
٭ اين چند روز در حالت آماده باش کامل بوديم! چمدونها بسته و آماده برای يک سفر دريائی ولی از قرار معلوم اوضاع جوی مساعد نيست و حضرات هم دست بردار نيستند و همه چيز رو کنسل کردند تا اين ماموريت اجباری انجام بشه. کلی کار نيمه تموم مونده و يکسری از جلسات ملغی شده ، فقط و فقط به خاطر اينکه يه احمق می خواد به زور هم که شده يه کاری رو انجام بده که کلافه شديم بس که بهش گفتيم: حضرت آقا ، بيخيال شو ، ممکن نيست که بشه اين کار رو انجام داد.
بگذريم؛
برای همه ما پيش اومده در مواقعی انرژی کم بياريم. منظورم انرژی بدنی نيست ، انرژی روحی رو ميگم. يه وقتهائی پيش مياد که احساس می کنيم سنگين شديم و يه بار سنگين رو روی روحمون حس می کنيم. در چنين مواقعی چکار می کنين؟
٭ احتمالا تا چند وقت ديگه سر از ديوونه خونه درميارم. سوای همه چيزهای عجيب و غريبی که اينجا دارم ميبينم ، امروز بعد از يکی از جلسات که مثل هميشه بنده در اون شرکت نداشتم ، سئوالاتی از من شد که هاج و واج مونده بودم چی بگم. خدا عاقبت من رو با اين حضرات بخير کنه.
ممکنه از فردا به مدت يه هفته برم دريا. اينجا اونقدر تصميمات لحظه ای گرفته ميشه که اصلا نميشه روی هيچ چيز حساب کرد. مثلا امروز به ما ابلاغ شد بريم دريا و يه کاری رو انجام بديم که حداقل سه روز وقت لازمه تا تدارکات و تجهيزات رو آماده کنيم. جالب اينجاست که به ما گفتند شما برين دريا بعد ما موقعيت ايستگاهها رو با تلفن به شما ميگيم تا نمونه برداری کنين. به حق چيزهای نديده و نشنيده. هيچ بعيد نيست که فردا دريا ملغی بشه و سر از يه جای ديگه دربياريم.
٭
عيـد فطـر مبـارک.بعد از سالها ، ماه رمضان امسال رو در خونه بودم. وقت افطار هميشه به ياد سالهای گذشته ميفتادم. با بچه ها دور هم سفره افطار رو پهن می کرديم. با اينکه آشپزيمون همچين بد هم نبود ولی اصلا کسی حال و حوصله درست کردن فرنی و اينجور چيزها رو نداشت. يادمه بعضی روزها وقتی از اداره برمی گشتيم ، همه خسته بوديم و به محض رسيدن به اتاقهامون ، شيرجه ميزديم تو رختخواب و می خوابيديم. وقت افطار که می شد بيدار می شديم و تازه متوجه می شديم که نه چای دم کرديم و نه چيزی برای افطار داريم. در اين روزها افطارمون يه کم طولانی می شد و گاهی يه ربع بعد از اذان روزه هامون رو باز می کرديم.
در کنار خاطرات قشنگی که از دريای جنوب دارم ، ماه رمضون هم ماه خاطره انگيزی برام هست.
٭ گاهی وقتها يادم ميره که نبايد در اينجا هر چيزی رو بنويسم. در متن قبلی عنوان دقيق پروژه امسالم رو نوشته بودم. يکبار يکی از همکارانم در جنوب فهميد که اين وبلاگ مال من هست. بهتره که بقيه همکارانم که در اين مرکز هستند و مطمئنم که خوره سرچ کردن هستند ، با کلمات کليدی که بيشتر عناوين پروژه های تحقيقاتی هست ، وبلاگم رو پيدا نکنند.
و اما يک درخواست کلی دارم:
دنبال کسی ميگردم که رشته تحصيليش بيولوژی با گرايش علوم جانوری باشه و در دانشگاه شهيد بهشتی درس بخونه. اگه کسی رو می شناسين خوشحال ميشم به من معرفی کنين.