-->
کاپیتان نمو






[Powered by Blogger]

2.03.2006

٭ چند روز پيش سالگرد انتقاليم بود. در اونروز داشتم به تفاوتها فکر می کردم:
ـ تو اتاقم خيلی راحت بودم ، يه اتاق خلوت با يه کامپيوتر که خودم برنامه هاش رو نصب کرده بودم ، کلی کتاب و مقاله برای نوشتن گزارشات.
حالا اينجا تو دفتر کارم يه نفر ديگه هم هست که فضای اتاق رو با عطر دل انگيز جورابش پر ميکنه. چند تا از همکارای ديگه رو که مثل خودش از صبح تا غروب بيکارند مياره تو اتاق و پشت سر اينو اون حرف ميزنن ، يکسره رو اعصابم راه ميره و تمرکز برای نوشتن برام نمی گذاره.

ـ در مسير رسيدن به اداره که فقط يک ربع طول می کشيد ، دريا رو می ديدم و ماسه های نمناکش رو. زمان قدم زدن در محوطه اداره ، زمستون و تابستون ، از گرما خيس عرق می شدم.
حالا اينجا در مسير اداره که يک ساعت طول می کشه بيشتر مواقع می خوابم. اگه هم بيدار باشم و بيرون رو ببينم ، اطرافم پر شده از باغ و مزرعه.

ـ وقتی بيکار بودم می رفتم پيش دوستام که واقعا در دوستی مخلص بودند. اينجا وقتی مي خوای حرف بزنی بايد صد بار حرفت رو تو ذهنت تکرار کنه که يه وقت گزک دست کسی ندی که بعدها بخاطرش توبيخت کنن.

ـ وقتی خونه بودم ، هميشه پای کامپيوتر بودم و هر وقت دلم می گرفت ميرفتم دريا. اينجا شده يه هفته کامپيوتر خاموش موند و اصلا حس روشن کردنش نبود. دريا هم اين نزديکيها نيست و وقتی دلم ميگيره تک و تنها ميرم تو يه جاده که هميشه خلوته ، آهسته ميرونم و فکرم رو آزاد ميزارم تا هر جا که می خواد بره.

ـ ...

جاتون خالی باز هم بايد برم گيلان ، با اين تفاوت که اداره ماشين به ما نداد و با اجازتون با اتوبوس ميريم و تا صبح بايد تو راه باشيم. اين هم يه تفاوت ديگه. اون موقع همه ماموريتهای ما با هواپيما بود ولی حالا بايد هميشه با ماشين يا اتوبوس بريم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Home